Sunday, March 29, 2015
Monday, March 16, 2015
از تلفون شروع شد نوشته خانم تیفوری
از تلفن شروع
شد
برپايهي داستان
واقعی
نمايشنامه برای
سه صدا
فرشته تيفوری
صدای زنگ تلفن
نمايشنامه برای
سه صدا: ژينوس، نسرين،
بهرام
صدای
زن/ ژينوس: آلو، نسرين جون؟
صداي مرد/ بهرام:
بفرماييد خانم!
ژينوس:
با نسرين میخواستم صحبت کنم.
مرد: اِ اِ اِ
نسرين کوتاه بيرون رفت، بايد همين حالا پيداش شه. جنابعالی؟
ژينوس:
آخه قرار داشتيم که من اين ساعت تلفن کنم.
مرد: خوب، اگه
اسمتونو به من بگين و شمارهی تلفنتونو بدين، يک يادداشت براش میگذارم، چون که
ميخوام برم بيرون کار دارم.
ژينوس:
خوب، بگين ژينوس تلفن کرد. شمارهی تلفونمو ميدونه.
مرد: بسيار خوب،
اما کار از محکم کاری که عيب نمیکنه، ژينوس خانم.
ژينوس:
شمارهی تلفن من هست 22458677.
مرد: بسيار عالي.
براش يک يادداشت ميگذارم. راستی ژينوس خانم، میدونين که صدای شما از پشت تلفن
خيلی دلنشينه؟
ژينوس:
مرسی، لطف دارين.
مرد: پس اميدوارم
که صدای شما را بيشتر بشنوم.
ژينوس:
لطفا بگين حتماً به من تلفن کنه، چون خيلی مهمه و قرارمون هم بوده که من زنگ بزيم.
بهرام: حتماً
ژينوس خانم.
ژينوس:
خداحافظ.
بهرام: خداحافظ
ژينوس خانمِ خوشصدا.
ژينوس
با خودش: عجيبه، نمیدونستم، نسرين برادر هم داره.
سه دقيقهي بعد
(در اين زمان موسيقي)
صداي زنگ تلفن
ژينوس:
آلو
نسرين:
ژينوس؟
ژينوس:
اوا نسرين کجا بودي؟
نسرين:
جايي نبودم. چند دقيقه با مامان در باغ مشغول شده بودم.
ژينوس:
خوب، مامانت خوبه؟
نسرين:
آره خيلی بهتره.
ژينوس:
میخواستم بگم که قرارمون براي فردا شب سرجاش هست. از اون گذشته نميدوني که مهري
هم ميياد.
نسرين:
اِ..، مهري؟
ژينوس:
آره.
نسرين:
اَه، پس نمیتونيم، با خودمون باشيم.
ژينوس:
عيبي نداره. در عوض يه عالمه اطلاعات به ما ميده.
نسرين:
پس تا فردا بعد ازظهر، خداحافظ
ژينوس:
خداحافظ.
(موسيقی طولاني،
يعني روز بعد)
صداي زنگ تلفن
ژينوس:
آلو؟
بهرام: ژينوس
خانم، سلام.
ژينوس:
شما؟
بهرام: همون که
ديروز با شما صحبت کرد و شيفتهي صداي شما شد.
ژينوس:
نسرين رو من امروز بعد از ظهر ديدم.
بهرام: ژينوس
خانم، ميدونين... ميدونين...
ژينوس
حرف بهرام را قطع ميکند: يعني چی؟ خواهش ميکنم، خودتونو معرفي کنين، مثل اين که
اشتباهي پيش اومده. ما با نسرين امروز بعداز ظهر با هم بوديم.
بهرام: راستش
اينه که شمارهی تلفنو عوضي گرفته بودين. اين جا منزل نسرين نيست. اما صداتون
آنقدر زيباست که میخواستم گفتگو رو ادامه بدم.
ژينوس
(با تک خند و تعجب): ايواي، عجب.
بهرام: اين يک
تصادف نميتونه باشه. ژينوس خانم، اميدوارم که دعوت منو براي صرف قهوه در کافه
نادري بپذيريد. میخواهم صاحب اين صدای شيرين رو حتماً ببينم.
ژينوس:
اِ اِ اِ چی بگم؟
بهرام: فقط قبول
کنين.
ژينوس:
آخه...
بهرام: آخه
نداره، فقط بياين. من کنار پنجره میشينم و يک گل رز هم روي ميزم ميگذارم.
منتظرم. ساعت چهار بعداز ظهر، خوبه؟
ژينوس:
بسيار خوب، اما فقط يک ملاقات!
سکوت
بلند
موسيقي
صدای
زنگ تلفن
ژينوس:
هالو؟
نسرين:
ژينوس جون؟!
ژينوس:
ايواي نسرين جون تويي. قربوت برم! چطوری؟
نسرين:
تو چطوری؟ بعد از دو سال فکر نمیکردم، با همين شمارهی تلفن پيدات کنم.
ژينوس:
بايد حتماً همديگر رو ببينيم.
نسرين:
حتماً. اما بگو ببينم، چطور گذشت؟
ژينوس:
نه، زياد خوش نبودم، آب وهواش که مرطوب و سرد بود، مردمش هم که سردتر.
خوشحالم
که بالأخره دوباره برگشتم.
نسرين:
منم خوشحالم که تو برگشتی. بهرام چطوره؟
ژينوس:
اون خوبه، اون هميشه خوبه.
نسرين:
راستي بگو ببينم، اصلاً چطور شد تو با بهرام آشناشدي و ازدواج کردي؟
ژينوس:
از يک مکالمهی تلفنی شروع شد.، يک شمارهی عوضی!
Sunday, March 15, 2015
نمایش نامه گفتگو نوشته خانم تیفوری
نمايشنامهي
گفتگو
فرشته تيفوری
براي سه صدا: گلرخ، شيرين، نيکو
به مناسبت هفتهی
داستانهاي توانمندي زن
پاک تاک، کارگاه
نوشتار
گلرخ:
به! به! شيرين جون! چه خوشحالم که میبينمت.
صداي
بوسههاي پي در پي
شيرين:
منهم همين طور، گلرخ جون قربونت برم، چطوري؟
گلرخ:
خوبم، تو چطوري؟ چه خوشگل شدي.
شيرين
با خنده و لحن طعنه آميز: خوشگل شدم؟!
گلرخ:
خوشگل که بودی، خوشگلتر شدي.
شيرين:
تو هم موهاتو قشنگ آرايش کردي. نيکو کجاست؟
گلرخ:
بايد پيداش شه ديگه. تا ما دستور غذا بديم، حتماً پيداش ميشه.
شيرين و گلرخ
باهم و درهم: به! به! (شيرين:) نيکو خانم. (گلرخ:) نيکو جون.
صداي
بوسه
نيکو: بچهها
چطورين؟ چند وقته همديگر رو نديديم؟
شيرين
با تأمل/ صداي کشيده: بايد يه.... يه سه سالي باشه.
گلرخ:
پس تو هم نيکو، سفارش غذا بده!
نيکو: خوب، بچهها
در اين مدت چيکار میکردين؟
گلرخ:
تو که ميدوني، من وارد کار زراعت شدم.
شيرين:
اينم کار پرمشقتيه.
گلرخ:
آره، ولي من هميشه دوست داشتم تو طبيعت باشم.
نيکو: يک کمي
تعريف کن ببينم، چیکار میکني.
گلرخ:
کار فصلييه. سر وقت باتراکتور شخم ميزنم، دانههاي گندمو ميپاشم. بعد وقتش که
شد، درو ميکنم و دستههاي دروشده رو ميپيچمو به کارخونه ميدم. قسمتي هم خودمون
در آسياب قديميمون آرد ميکنيم. نون تازه خيلي مزه داره.
شيرين:
عاليه!
گلرخ:
آره، اما سختي کار زمستونه و رسيدگي به چندتا بز و گوسفندي و مرغ و خروسي که دارم.
نيکو: بايد يه
دفعه بياييم مزرعهات.
گلرخ با
صدايي که اوج ميگيرد: حتماً بياين. پنير تازه، نون تازه، تخم مرغ تازه، هواي
تازه!
شيرين:
درآمدت خوبه؟
گلرخ:
ميگذره. مقدار غله چشمگيره، اما کارخونه زياد پول نميده، ولي خودکفاييم ديگه.
نيکو: شيرين تو
چيکار ميکني؟
شيرين:
من با بچههاي دبستاني سرو کله ميزنم.
گلرخ:
واي واي اين کار شاقيه!
شيرين:
آره، اما ديدن قيافههاي معصوم اين بچهها هم خالي از لذت نيست.
نيکو: کلاس چندمو
درس ميدي؟
شيرين:
کلاس دوم هست و چند ساعتي کلاس سوم و چهارم رو هم دارم.
نيکو: از کارت
راضي هستي؟
شيرين:
رويهم رفته بد نيست. بعضي بچهها خيلي تُخساند و اعصابخورد کن. دل به درس نميدن.
رفتارشون زنندهست. معلومه که از طبقهي بيفرهنگاند و پدر مادرشون ادب يادشون
ندادن. با اين جور بچهها سر و کله زدن، حوصله ميخواد. اما بعضي بچهها خوب درس
ميخونن.
گلرخ:
تو نيکو، تو چيکار ميکني؟
نيکو: من پرستار
شدم. باور کنين تمام هفتهرو کار ميکنم، بازم وقت کم ميارم. در قسمتهاي مختلف
بيمارستان دوندگي ميکنم. کشيک شبانه هم داريم. از يک طرف با مريضها، از طرف ديگه
با دکترها و ادعاهاشون بايد کنار بيام.
شيرين:
آره، زندگي سخته. کار بيرون، کار خونه، بچهها...
گلرخ:
آي گفتي! من که پدر و مادر پيرم رو هم بايد تر و خشک کنم.
نيکو: همينه
ديگه. مرتب ميدويم و کار ميکنيم، آخرش که چي؟ يه کسي نيس بگه، دستت درد نکنه،
زحمت کشيدي.
nemayeshname HIss
هیس
مادر بزرگ در
حالی که با دهان بی دندان ،
آب
نبات قیچی را می مکید ادامه داد :
*آره مادر ، ُنه
ساله بودم که شوهرم دادند ،
*از مکتب که اومدم
، دیدم خونه مون شلوغه
* مامانِ
خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ،
* از لپ هام گرفت
تا گل بندازه
* تا اومدم گریه
کنم گفت :
هیس ، خواستگار آمده
*خواستگار ، حاج
احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من
نه سالم
*گفتم : من از این
آقا می ترسم ، دو سال از بابام بزرگتره
*گفتند :
هیس ، شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه
و تو کار نه بیاره
حسرت های گذشته
را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت :
*کجا بودم مادر ؟
آهان
*جونم واست بگه ،
اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود
*بازی ما یه قل دو
قل بود و پسرهام الک دو لک و هفت سنگ
*سنگ های یه قل دو
قل که از نونوایی حاج ابراهیم آورده بودم را
*ریختند
تو باغچه و گفتند :
تو دیگه داری
شوهر می کنی ، زشته این بازی ها
*گفتم : آخه ....
* گفتند:
هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه
*بعد از عقد ،
حاجی خدا بیامرز،به شوخی منو بغل کرد و نشوند
*رو طاقچه ، همه
خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم
* به مادرم می گفتم
: مامان من اینو دوست ندارم
*مامانم خدا
بیامرز ، گفت
هیس ، دوست داشتن چیه ؟
عادت می کنی
*بعد هم مامانت
بدنیا اومد
*با خاله هات و
دایی خدابیامرزت ،
*بیست و خورده ایم
بود که حاجی مرد
*یعنی میدونی مادر
، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد
*نه شاه عبدالعظیم
با هم رفتیم و نه یه خراسون ،
* یعنی اون می رفت
، می گفتم : اقا منو نمی بری ؟
* می گفت
هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون
*می دونی ننه ،
عین یه غنچه بودم که گل نشده ،
*گذاشتنش لای کتاب
روزگار و خشکوندنش
مادر بزرگ ، اشکش
را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت :
*آخ دلم می خواست
عاشقی کنم ولی نشد ننه
*اونقده دلم می
خواست که یه دم پختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد
*دلم پر می کشید
که حاجی بگه دوستت دارم ، ولی نگفت
*حسرت به دلم موند
که روم به دیوار ، بگه عاشقتم ولی نشد که بگه
*گاهی وقتا یواشکی
که کسی نبود ، زیر چادر چند تا بشکن می زدم
*آی می چسبید ، آی
می چسبید
*دلم لک زده بود
واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر
*ولی دست های حاجی
قد همه هیکل من بود ،
* اگه میزد حکما
باید یه دو
روز می خوابیدم
*یادم میاد یکبار گفتم ، آقا.. میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟
گفت:
هیس،دیگه چی با این عهد و عیال،
همینمون مونده که
انگشت نما شم
مادر
بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت:
*می دونی ننه ،
بچه گی نکردم ، جوونی هم نکردم
یهو پیر شدم ،
پیر
پاشو دراز کرد و
گفت :
*
آخ ننه ، پاهام خشک شده ،
* هر چی که بود
تموم شد ..آخیش
خدا عمرت بده ننه
*چقدر دوست داشتم
کسی حرفمو گوش بده و نگه هیس
به
چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرت ها را ورق زدم
و
رسیدم به کودکی اش هشتی، وشگون ، یه قل دوقل، عاشقی و
...
گفتم
مادر جون حالا بشکن بزن ، بزار خالی شی
گفت
:
*حالا دیگه مادر ،
حالا که دستام دیگه جون ندارن ؟
انگشتای
خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند
خنده
تلخی کرد و گفت :
*آره مادر جون ، اینقدر
به همه هیس نگید
* بزار
حرف بزنن بزار زندگی کنن
*آره مادر هیس نگو
، باشه؟ خدا از هیس خوشش نمی یاد!
Saturday, March 14, 2015
az telefon shoro shod khanum e teyfouri
از تلفن شروع
شد
برپايهي داستان
واقعی
نمايشنامه برای
سه صدا
فرشته تيفوری
صدای زنگ تلفن
نمايشنامه برای
سه صدا: ژينوس، نسرين،
بهرام
صدای
زن/ ژينوس: آلو، نسرين جون؟
صداي مرد/ بهرام:
بفرماييد خانم!
ژينوس:
با نسرين میخواستم صحبت کنم.
مرد: اِ اِ اِ
نسرين کوتاه بيرون رفت، بايد همين حالا پيداش شه. جنابعالی؟
ژينوس:
آخه قرار داشتيم که من اين ساعت تلفن کنم.
مرد: خوب، اگه
اسمتونو به من بگين و شمارهی تلفنتونو بدين، يک يادداشت براش میگذارم، چون که
ميخوام برم بيرون کار دارم.
ژينوس:
خوب، بگين ژينوس تلفن کرد. شمارهی تلفونمو ميدونه.
مرد: بسيار خوب،
اما کار از محکم کاری که عيب نمیکنه، ژينوس خانم.
ژينوس:
شمارهی تلفن من هست 22458677.
مرد: بسيار عالي.
براش يک يادداشت ميگذارم. راستی ژينوس خانم، میدونين که صدای شما از پشت تلفن
خيلی دلنشينه؟
ژينوس:
مرسی، لطف دارين.
مرد: پس اميدوارم
که صدای شما را بيشتر بشنوم.
ژينوس:
لطفا بگين حتماً به من تلفن کنه، چون خيلی مهمه و قرارمون هم بوده که من زنگ بزيم.
بهرام: حتماً
ژينوس خانم.
ژينوس:
خداحافظ.
بهرام: خداحافظ
ژينوس خانمِ خوشصدا.
ژينوس
با خودش: عجيبه، نمیدونستم، نسرين برادر هم داره.
سه دقيقهي بعد
(در اين زمان موسيقي)
صداي زنگ تلفن
ژينوس:
آلو
نسرين:
ژينوس؟
ژينوس:
اوا نسرين کجا بودي؟
نسرين:
جايي نبودم. چند دقيقه با مامان در باغ مشغول شده بودم.
ژينوس:
خوب، مامانت خوبه؟
نسرين:
آره خيلی بهتره.
ژينوس:
میخواستم بگم که قرارمون براي فردا شب سرجاش هست. از اون گذشته نميدوني که مهري
هم ميياد.
نسرين:
اِ..، مهري؟
ژينوس:
آره.
نسرين:
اَه، پس نمیتونيم، با خودمون باشيم.
ژينوس:
عيبي نداره. در عوض يه عالمه اطلاعات به ما ميده.
نسرين:
پس تا فردا بعد ازظهر، خداحافظ
ژينوس:
خداحافظ.
(موسيقی طولاني،
يعني روز بعد)
صداي زنگ تلفن
ژينوس:
آلو؟
بهرام: ژينوس
خانم، سلام.
ژينوس:
شما؟
بهرام: همون که
ديروز با شما صحبت کرد و شيفتهي صداي شما شد.
ژينوس:
نسرين رو من امروز بعد از ظهر ديدم.
بهرام: ژينوس
خانم، ميدونين... ميدونين...
ژينوس
حرف بهرام را قطع ميکند: يعني چی؟ خواهش ميکنم، خودتونو معرفي کنين، مثل اين که
اشتباهي پيش اومده. ما با نسرين امروز بعداز ظهر با هم بوديم.
بهرام: راستش
اينه که شمارهی تلفنو عوضي گرفته بودين. اين جا منزل نسرين نيست. اما صداتون
آنقدر زيباست که میخواستم گفتگو رو ادامه بدم.
ژينوس
(با تک خند و تعجب): ايواي، عجب.
بهرام: اين يک
تصادف نميتونه باشه. ژينوس خانم، اميدوارم که دعوت منو براي صرف قهوه در کافه
نادري بپذيريد. میخواهم صاحب اين صدای شيرين رو حتماً ببينم.
ژينوس:
اِ اِ اِ چی بگم؟
بهرام: فقط قبول
کنين.
ژينوس:
آخه...
بهرام: آخه
نداره، فقط بياين. من کنار پنجره میشينم و يک گل رز هم روي ميزم ميگذارم.
منتظرم. ساعت چهار بعداز ظهر، خوبه؟
ژينوس:
بسيار خوب، اما فقط يک ملاقات!
Sunday, March 8, 2015
LINK E AKS HAYE AGHAY E BADAKHSHAAN
Badakhshaan: <<(03/08/15 2:20 PM EDT)>> trisels_28mm: http://www.bilder-upload.eu/show.php?file=104e18-1425838282.jpg
Badakhshaan: <<(03/08/15 2:20 PM EDT)>> trifels_50mm: http://www.bilder-upload.eu/show.php?file=52ff0d-1425838428.jpg
Badakhshaan: <<(03/08/15 2:21 PM EDT)>> trifels_400mm: http://www.bilder-upload.eu/show.php?file=27fdf2-1425838503.jpg
Subscribe to:
Posts (Atom)