پال تاک
22/11/2013
عقرب
از تيفوری
نمايشنامه برای
دو صدا
بازيگران: ميم و
دال
دال: چرا قلبم
اين چنين سرد شده است؟ چرا من اينگونه سرددلم؟
ميم: از خودت
بپرس!
دال: نميدانم،
از وقتي که من در آنجا، در خانهي عقربها زندگي ميکنم، فرق کردهام. ديگر آن آدم
سابق نيستم.
ميم: تو خوب ميداني
که عقرب همه چيز را ماهرانه برميگرداند و تحريف ميکند.
دال: چرا گذاشتم
که مرا برگرداند؟
ميم: نميدانم،
اما خودت خواستي!
دال: اما عقرب...
عقرب بايد يک مددکار هم داشته باشد. فکر ميکنم که سرطان باشد.
ميم: بله، اما تو
آن را شناختي، آن ديگر قدرتمند نيست. حالا فقط عقرب مانده است.
دال: اما صفات
عقرب چيست؟ با من چه ميکند؟
ميم: او ارزشهايت
را تحريف ميکند، همه چيز را سرد ميکند و تو را به شدت پريشان ميسازد.
دال: پس دوست من
کجاست؟ مرد آبها کجا رفته است؟ آن که هميشه مرا ياري ميکرد، مرد آبهايم، آيا او
براي هميشه رفته است؟
ميم: او ميتواند
بازگردد، يعني تو ميتواني او را بازگرداني، اگر همه چيز را پاک کني.
دال: اگر او
بازگردد... اگر مرد آبهايم باز گردد، آيا عقرب خواهد رفت؟ آيا سرطان خواهد مرد؟
ميم: فقط اگر همه
چيز پاک باشد.
دال: چگونه همه
چيز پاک خواهد شد؟
ميم: با چيزهايي
خاص!
دال: با چه
چيزهايي؟
ميم: ميتواني
بيانديشي!
دال: وه که چه
سرددل شدهام. اگر مرد آبها باز گردد... اگر باز گردد گرم خواهم شد.
ميم: بيانديش تا
بيابي!
دال: نميتوانم.
يک نمونه؟ يک مثال؟
ميم: مثلاً
توازني از عشق و خرد. بله، توازني از عشق و خرد.
No comments:
Post a Comment