طرح یک نمایشنامه کارگاهی
من کدامم؟
-------
فضا: مجلس عیش و نوش پادشاهی - همراه با ملکه. صدای ساز و موسیقی از هرگوشه
شنیده میشود.
شخصیتها: ( بازیگران )
1- راوی
2 -
مرد
3 -
زن جادو
4 -
زن
5 -
شیطان
راوی: آه ه ه ه ، ای امشاسپند، نگاهبان و فرشته زمین و
زمان. کنون بر تو سپردیم که پیام ما را از خاک؛ بر کردگار زمین و آسمان نجوا کنی.
اینک؛ این من؛ موجودی که بر خاک استیلا دادی تا خانه کنم. بر کوه نشاندیام تا ثقل
زمین شوم، بر دریا فرستادی تا خووراک گردم برای هرآنچه تو آفریدگارش هستی. در
جنگل، که نشانی از زایش باشم. آسمان ساختیام تا تنپوش خشونت پرمهر تو گردم. اینک
من؛ خداوندگار زمین و دریا؛ جنگل و کوه؛ برتو فرمان میدهم؛ مرا رهایی بخش!
با کمی سکوت...... با زاری
ادامه میدهد:
آزادم کن از این گردابی که تو،
دادار روزگار برایم هدیتی ساختی.
زن: با چه کسی نجوا میکنی
سرور من
صدای مرد در گوش زن می پیچد.
مرد: نه افسون تورا خواهم ستود؛
نه افسانه خویش را خواهم سرود. حال که اینگونه ایستادهای؛ از پای منشین! زانو
مزن! آیا خاکساری ما آنگاه شد که بی هیچ چشم داشتی به قربانگاه باورهامان روان
گشتیم؟! آیا تورا باوری جز این هست؟!
( صدای زن طنین میاندازد. با حیرت و تعجب فریاد
میزند )
زن: نه. نه. نه...... چنین باوری ندارم سرور من. آیا
اجازه هست....
( صدای مرد با فریادی بلندتر
- حاکمانه )
مرد: سکوت پیشه کن و زبان در
کام بکش! مطیع باش و سر فرود آر! جز اینات فرصتی نیست. همینکه ما فرمان دادیم!
( با تحکم و قاطعیت اشاره میکند
)
مرد: خنیاگران بنوازند!
( شیطان با صدایی
طناز و فریبا )
شیطان: زمین و زمان جملگی فرمانبردار
شما هستیم. اوامر شما مجلس گردان ایشان است. هرگونه زبان و دست بگردانید، خاص و
عام مطیع فرمان میگردند.
( شیطان دستش را بالای سر میچرخاند؛
و با شادی دروغین پژواک میدهد )
شیطان: خنیاگران نیز بنوازند!(
در حد پوزخند میخندد )
( زن جادو آهسته در گوش شیطان
نجوا میکند )
زن جادو: اکنون میخواهی فریبش دهم
و کارزاری بسازم که از کرده و ناکرده خویش نادم گردی؟
شیطان: نه ه ه ع! آنگاه است که
زن را به آشوبی خواهی کشاند که لهیباش تورا نیز دامن خواهد گرفت. نه. نه. بگذار آسوده
خاطر باشیم! اینان نیز پادافره خویش خواهند دید.
زن جادو: ای اهریمن، آیا مکر و
نیرنگهای تو کافی نیست؟! تورا همان به که در دوزخ ملاقاتی خواهیم داشت. بد خواهی
تو سیرت پاکات را زشتتر مینماید.
شیطان برای زن جادو خط و نشان میکشد.
شیطان: کاری نکن که تمام فسون
تورا بر مجمر آتش گذاشته و به اینان هدیه دهم.
زن: آهای شما دوتا چه نجوا میکنید؟
شیطان با دستپاچگی ادامه میدهد:
شیطان: هیچ. هیچ. نزاع ما بر
سر دوزخ است بانوی من.
پادشاه و ملکه همصدا: دوزخ؟ چگونه
جاییست که من نه نامی از آن شنیدهام؛ نه توصیفی که وسوسهاش گردم؟! بیشتر
بگویید! میشنویم.
زن جادو: بانوی عالم بسلامت باشد.
شما را به آنجا راهی نیست.
شیطان: چیزی نگو ساحره! اگر
بداند، دیگر نامی از تو و خویش باقی نخواهم گذاشت. بر اینان جفا مکن!
زن جادو: بانوی من؛ من فرشته مهر؛
دوستی و عشق، میترا هستم.
شیطان: ساکت شو میترا! ای
پلید ستمکار.
زن جادو: این اهریمن؛ فرشته فریب
است. جنگ ما بر سر فریب شماست.
زن: فریب من؟ چه یاوه سرایی
بیهودهای!
شیطان: گول اورا نخورید سرور
من. خنیاگران آستان را گوش کنید! نگاه کنید که؛ قبلهء عالم چه مخمور و مست از بادهء
کهن؛ از آنچه بدستش دادی دل و جان در گرو نغمهء سرودها سپرده است؟
زن: بادهء کهن؟ آنچه او مینوشد
جرعهای آب بیشتر نیست. تمام ساغر و پیمانهها را از چشمهء کنار قصر نوشابه گرفتهاند.
تو - ای فرشتهء مهر جلوتر بیا!
( زن در گوش میترا زمزمهای
میکند )
راوی : زن جادو، رو به شیطان
با تمسخر میگوید.
زن جادو: ای ابلیس ستمکار؛ اینک
گاه آن رسیده که رخت برکنی و درمیان این جماعت، مدهُش و بی مهابا به رقص درآیی. فرمان بانوی من این است.
( زن دستش را به طرف شیطان به
علامت رقص تکان میدهد )
زن: فرمان میترا را نشنیدی؟
( شیطان هاج و واج و درمانده تکانی بخود
میدهد – خنده حضار را تحمل میکند ) زیر لب میگوید.
شیطان: هنوز برزخ را ندیدهاید
بانوی من.
(دوباره آرام در ذهنش تکرار میکند: و
خندهای به لب دارد.)
هنوز برزخ را ندیدهاید. نام
از من. کار از شما.
هی میچرخد دور خودش.
صدای شیطان در فضای ذهن مخاطب طنین میاندازد.