Thursday, August 28, 2014

«شیطان» نوشته فروردین / کارگاه نوشتار

شیطان


 از رک گویی او ترسیده بود، سعی می کرد، با گام های بلند از او فاصله بگیرد، و با صدای بلند که خودش بشنود حرف می زد:‌« چطور می شه قبول کرد که شیطان پرستی هم می تونه یک مکتب باشه؟ چی گفت، گفت ساتانیسم؟! همش داشت لاف می آمد، می خواد نشون بده که خیلی می دونه!ا 
هنوز حرفش تمام نشده بود که دستی روی شانه اش قرار گرفت و کمی از سرعت او کاست و با تمسخر گفت: با خودت چی می گی؟ تند تند راه می ری و حرف می زنی، نکنه ترسیدی؟ و  خنده بلندی کرد و گفت:‌ نکنه هنوز باورت نشده که من شیطان پرست هستم؟  ایستاد و چشم هایش را در چشم او دوخت و گفت: راحت تر بگم تا باورت بشه من شیطانم! شاید اینطوری راحت تربفهمی.
علی با چشم های از حلقه در آمده سرتاپای او را نگاه کرد و من من کنان بسم اللهی گفت و پرسید: چی گفتی؟ تو، تو شیطانی؟ اما تو که گفتی اسمت ابراهیمه؟
شیطان: خوب اسمم ابراهیمه، همانطور که اسم تو علیه
علی قوت قلبی گرفت، آب دهانش را سریع قورت داد و پرسید: خوب پس چرا گفتی که تو شیطانی، اگه تو ابراهیمیه؟
شیطان لبخندی زد و گفت: خوب همانطور که تو علی هستی، منم ابراهیمم.
علی با صدای لرزان و آرام گفت: اما من که شیطان نیستم.
شیطان دستش را به پشتش چند بار زد و با صدای رسا و بم گفت:‌ نه تو هم شیطانی، اما ... مکثی کرد دو باره ادامه داد: البته با استعدادی که من در تو می بینم.
علی که دیگر تحملش تمام شده بود، سعی کرد که راهش راعوض کند و برود که شیطان ادامه داد:‌ اما یک فرقی بین من و تو است.
علی بی اختیار با چشم های از حلقه در آمده به او نگاه کرد و آرام گفت:‌ فرق؟! ا
شیطان لبخند تمسخر آمیزی زد و گفت:  آره فرق!ا
علی با دست پاچگی و من من کنان پرسید: چه فرقی؟!ا
شیطان که از پیروزی خودش حسابی مغرور شده بود با شیطنت گفت: پس سرانجام پذیرفتی که تو هم شیطانی، اما فرق؟!ا
پشتش را به علی کرد و ادامه داد: فرق من و تو؟ دوباره برگشت و چشم های سیاهش را به او دوخت و گفت: فرق من تو  اینه که من از کسی واهمه ندارم، یعنی ترسی ندارم ، می بینی به راحتی می گم من شیطانم! اما تو و هزاران نفر دیگه امثال تو که بعضی هاتون از من هم فریبکارتر و حیله گرترید ، از نام شیطان هم می ترسید بدون آنکه اعتراف کنید شیطانید، شیطان!ا
.و با صدای بلند خندید و در تاریکی شب گم شد

کارگاه نوشتار 
فروردین

No comments:

Post a Comment