Monday, May 12, 2014

nemayeh gohar ( SE ZAN9


زنی میان سال در حال حرف زدن با خود:
:تقصیر خودمه  هنوز یاد نگرفتم  وقتی از اول صدایی در مغزم به من می گوید این کار را نکن  گوش نمی دم.
زن جوان: باز هم که با خودتان حرف می زنید گوهر خانم.
گوهر: با خودم حرف نزنم با کی حرف بزنم دختر جان؟ از بس رو به دیوار حرف زدم ، آبستن شد فردا پس فردا خراب میشه سرم. مینو جان.
مینو:  آخی، بمیرم واسه درد دلاتون، خب من که هستم به من بگید.
گو هر: ای مادر این حرفی نیست که آدم به خواد بار  یک جوان رو با هاش سنگین کنه.
در باز می شود
مرد: بازم که شما دو تا خلوت کردین  این حرف ها تمامی نداره؟
گوهر: سلامت کو  پسر جان؟  کجا بودی تا حالا؟ این تلفن از بس زنگ زد مرد.
مینو: سلام آقا مهران
مهران: سلام مینو خانم  مادر با شکایتش هاشون از من خسته تون  نکردن که؟
مینو: این چه حرفیه من عاشق حرف های مادر نازنین شمام  اما متاسفانه با من  کم حرف می زنند.
مهران: عجب، عجب مامان و کم حرفی؟
گوهر: نه که تو از صبح تاشب بغل دست منی که باهات حرف بزنم.
مهران می خندد و از در بیرون می رود.
مینو: گوهر خانم منو دخترتون حساب کنید.خوش حال میشم به حرفاتون گوش کنم.
گوهر: فدات شم دختر جان، همین که زحمت می کشی سر می زنی و غمی از دلم بر می داری کافیه، چایی بریزم برات؟
مینو: لطف می کنید.
گوهر: من نباید میامدم این جا، تو شدم بار اضافی.
مینو :این چه حرفیه شما که  نباشید اینا  از پس هیچ کاری بر نمی آن.
گوهر :ای مادر گذشته اون دوره ها، کسی قدر نمی دونه، هر چه قدر هم که کار کنی بی مایه فطیره.
مینو آه می کشد : می فهمم متاسفم.
گوهر با صدای گرفته و غمگین،
 اگر مریض نبودم  منم مثل همه  زنای  کله سیاه می رفتم جارو کشی، کلی حقوقم می شد،
این کار نیمه وقت و یک عالمه قرض.
مینو : خواهش می کنم به این چیز ها فکر نکنید بیشتر خودتونو از  بین می برید.
گوهر: فقیری بده مادر از طاعون و وبا بدتره.
مینو: کی گفته شما فقیرید مادر؟ قلب مهربان شما روی خوش شما یک دنیا ثروته که هر کسی نداره.
گوهر: مادر جان تو خانمی محبت داری همه که این چیزا سرشون نمیشه.آدما  از بس به خودشون مشغلولند  و ساکت می شود
تقه یی به ر می خورد
سلام همسایه! زنی سرش را به درون می آورد
، به به چه باغچه باصفایی. امروز چه کاره یی؟
گوهر: سلام به روی ماهت خورشید خانم جان. هیچی می رم بچه داری. بیا تو برات چایی بریزم.
خورشید: بازم؟ بابا انصافشون شکر تو نبودی اینا چیکار می کردن؟ اصلا پاک خودتو فراموش کردی ها انگار 60 ساله شدی،
فردا هیچ کجا نمی ری وقت آرایش­گاه گرفتم.
مینو با شادی: به چه کار خوبی کردین خورشید جان، به­برید این مادر زیبا رو حسابی مثل عروس آرایش کنید.
گوهر می خندد
 چه عروسی هم بشم من، حوصله دارین ها. شما دوتا.
خورشید  رو به مینو:
می بینی مینو جان این زن همسایه بالایی من، 72 ساله شه با موی نقره یی لباس سفید عروسی پوشید همین دو هفته پیش و چه قدر هم زیبا بود؛ الانم درست مثل تازه عروس ها  عین کبک خرامان دست تو دست شوهرش، راه میره.
گوهر:  مهران  میگه یاد نگیری مامان ها، اینا بچه هاشون غیرت ندارن. فکر شوهر مو هر نکنی که عروس نشده بیوه­ت می کنم.
خورشید: شهر هرته مگه بی خود می کنه، نه که خودشون خیلی غم از دل ور دران  ؟ دستورم می دن.
مینو: من دیگه باید برم . شما هم که تنها نیستید. پس فردا تو مهمونی می بینمتون.
خورشید: دختر خوبیه، برای مهرانه که میاد؟
گوهر: امان از تو، حالا کاری کن این دختره هم نیاد سری به من بزنه. حیفه واسه مهران.
و می خندد.
خورشید: چی شد بهشون گفتی؟ مادری و مادر بزرگی جای خود، این اروپایی ها  به خوشون که میرسن  حتی اگه با هم بیرون غذا بخورن یا هرکی پول خودشو  حساب می کنه یا نوبتی. تو هم جون بده هم مال.
گوهر: بس کن خورشید جان همینم مونده ازشون پول بگیرم دیگه پاک مثل کلفت با هام بر خورد می کنن. تازه اونام به خوان من نمی خوام یعنی  چی؟ چه حرفا.
خورشید: اقلا پول تاکسی نده بیان دنبالت.
گوهر: بچه مه نمی فهمی؟ به کمکم احتیاج داره.
 خورشید: باشه نرود میخ آهنین در سنگ فردا ساعت 10 صبح میام دنبالت  تا فردا
گوهر با خودش حرف می زند
از اول نباید این جا میومدم. آدم فقیر احترام نداره دیدی دیروز  خانواده شوهرش اومدن چطور پا به پا می کرد من برم.؟
وصله ناجورم من، خارجی فقیر. 












No comments:

Post a Comment