از تلفن شروع
شد
برپايهي داستان
واقعی
نمايشنامه برای
سه صدا
فرشته تيفوری
صدای زنگ تلفن
نمايشنامه برای
سه صدا: ژينوس، نسرين،
بهرام
صدای
زن/ ژينوس: آلو، نسرين جون؟
صداي مرد/ بهرام:
بفرماييد خانم!
ژينوس:
با نسرين میخواستم صحبت کنم.
مرد: اِ اِ اِ
نسرين کوتاه بيرون رفت، بايد همين حالا پيداش شه. جنابعالی؟
ژينوس:
آخه قرار داشتيم که من اين ساعت تلفن کنم.
مرد: خوب، اگه
اسمتونو به من بگين و شمارهی تلفنتونو بدين، يک يادداشت براش میگذارم، چون که
ميخوام برم بيرون کار دارم.
ژينوس:
خوب، بگين ژينوس تلفن کرد. شمارهی تلفونمو ميدونه.
مرد: بسيار خوب،
اما کار از محکم کاری که عيب نمیکنه، ژينوس خانم.
ژينوس:
شمارهی تلفن من هست 22458677.
مرد: بسيار عالي.
براش يک يادداشت ميگذارم. راستی ژينوس خانم، میدونين که صدای شما از پشت تلفن
خيلی دلنشينه؟
ژينوس:
مرسی، لطف دارين.
مرد: پس اميدوارم
که صدای شما را بيشتر بشنوم.
ژينوس:
لطفا بگين حتماً به من تلفن کنه، چون خيلی مهمه و قرارمون هم بوده که من زنگ بزيم.
بهرام: حتماً
ژينوس خانم.
ژينوس:
خداحافظ.
بهرام: خداحافظ
ژينوس خانمِ خوشصدا.
ژينوس
با خودش: عجيبه، نمیدونستم، نسرين برادر هم داره.
سه دقيقهي بعد
(در اين زمان موسيقي)
صداي زنگ تلفن
ژينوس:
آلو
نسرين:
ژينوس؟
ژينوس:
اوا نسرين کجا بودي؟
نسرين:
جايي نبودم. چند دقيقه با مامان در باغ مشغول شده بودم.
ژينوس:
خوب، مامانت خوبه؟
نسرين:
آره خيلی بهتره.
ژينوس:
میخواستم بگم که قرارمون براي فردا شب سرجاش هست. از اون گذشته نميدوني که مهري
هم ميياد.
نسرين:
اِ..، مهري؟
ژينوس:
آره.
نسرين:
اَه، پس نمیتونيم، با خودمون باشيم.
ژينوس:
عيبي نداره. در عوض يه عالمه اطلاعات به ما ميده.
نسرين:
پس تا فردا بعد ازظهر، خداحافظ
ژينوس:
خداحافظ.
(موسيقی طولاني،
يعني روز بعد)
صداي زنگ تلفن
ژينوس:
آلو؟
بهرام: ژينوس
خانم، سلام.
ژينوس:
شما؟
بهرام: همون که
ديروز با شما صحبت کرد و شيفتهي صداي شما شد.
ژينوس:
نسرين رو من امروز بعد از ظهر ديدم.
بهرام: ژينوس
خانم، ميدونين... ميدونين...
ژينوس
حرف بهرام را قطع ميکند: يعني چی؟ خواهش ميکنم، خودتونو معرفي کنين، مثل اين که
اشتباهي پيش اومده. ما با نسرين امروز بعداز ظهر با هم بوديم.
بهرام: راستش
اينه که شمارهی تلفنو عوضي گرفته بودين. اين جا منزل نسرين نيست. اما صداتون
آنقدر زيباست که میخواستم گفتگو رو ادامه بدم.
ژينوس
(با تک خند و تعجب): ايواي، عجب.
بهرام: اين يک
تصادف نميتونه باشه. ژينوس خانم، اميدوارم که دعوت منو براي صرف قهوه در کافه
نادري بپذيريد. میخواهم صاحب اين صدای شيرين رو حتماً ببينم.
ژينوس:
اِ اِ اِ چی بگم؟
بهرام: فقط قبول
کنين.
ژينوس:
آخه...
بهرام: آخه
نداره، فقط بياين. من کنار پنجره میشينم و يک گل رز هم روي ميزم ميگذارم.
منتظرم. ساعت چهار بعداز ظهر، خوبه؟
ژينوس:
بسيار خوب، اما فقط يک ملاقات!
No comments:
Post a Comment