نمايشنامهي
گفتگو
فرشته تيفوری
براي سه صدا: گلرخ، شيرين، نيکو
به مناسبت هفتهی
داستانهاي توانمندي زن
پاک تاک، کارگاه
نوشتار
گلرخ:
به! به! شيرين جون! چه خوشحالم که میبينمت.
صداي
بوسههاي پي در پي
شيرين:
منهم همين طور، گلرخ جون قربونت برم، چطوري؟
گلرخ:
خوبم، تو چطوري؟ چه خوشگل شدي.
شيرين
با خنده و لحن طعنه آميز: خوشگل شدم؟!
گلرخ:
خوشگل که بودی، خوشگلتر شدي.
شيرين:
تو هم موهاتو قشنگ آرايش کردي. نيکو کجاست؟
گلرخ:
بايد پيداش شه ديگه. تا ما دستور غذا بديم، حتماً پيداش ميشه.
شيرين و گلرخ
باهم و درهم: به! به! (شيرين:) نيکو خانم. (گلرخ:) نيکو جون.
صداي
بوسه
نيکو: بچهها
چطورين؟ چند وقته همديگر رو نديديم؟
شيرين
با تأمل/ صداي کشيده: بايد يه.... يه سه سالي باشه.
گلرخ:
پس تو هم نيکو، سفارش غذا بده!
نيکو: خوب، بچهها
در اين مدت چيکار میکردين؟
گلرخ:
تو که ميدوني، من وارد کار زراعت شدم.
شيرين:
اينم کار پرمشقتيه.
گلرخ:
آره، ولي من هميشه دوست داشتم تو طبيعت باشم.
نيکو: يک کمي
تعريف کن ببينم، چیکار میکني.
گلرخ:
کار فصلييه. سر وقت باتراکتور شخم ميزنم، دانههاي گندمو ميپاشم. بعد وقتش که
شد، درو ميکنم و دستههاي دروشده رو ميپيچمو به کارخونه ميدم. قسمتي هم خودمون
در آسياب قديميمون آرد ميکنيم. نون تازه خيلي مزه داره.
شيرين:
عاليه!
گلرخ:
آره، اما سختي کار زمستونه و رسيدگي به چندتا بز و گوسفندي و مرغ و خروسي که دارم.
نيکو: بايد يه
دفعه بياييم مزرعهات.
گلرخ با
صدايي که اوج ميگيرد: حتماً بياين. پنير تازه، نون تازه، تخم مرغ تازه، هواي
تازه!
شيرين:
درآمدت خوبه؟
گلرخ:
ميگذره. مقدار غله چشمگيره، اما کارخونه زياد پول نميده، ولي خودکفاييم ديگه.
نيکو: شيرين تو
چيکار ميکني؟
شيرين:
من با بچههاي دبستاني سرو کله ميزنم.
گلرخ:
واي واي اين کار شاقيه!
شيرين:
آره، اما ديدن قيافههاي معصوم اين بچهها هم خالي از لذت نيست.
نيکو: کلاس چندمو
درس ميدي؟
شيرين:
کلاس دوم هست و چند ساعتي کلاس سوم و چهارم رو هم دارم.
نيکو: از کارت
راضي هستي؟
شيرين:
رويهم رفته بد نيست. بعضي بچهها خيلي تُخساند و اعصابخورد کن. دل به درس نميدن.
رفتارشون زنندهست. معلومه که از طبقهي بيفرهنگاند و پدر مادرشون ادب يادشون
ندادن. با اين جور بچهها سر و کله زدن، حوصله ميخواد. اما بعضي بچهها خوب درس
ميخونن.
گلرخ:
تو نيکو، تو چيکار ميکني؟
نيکو: من پرستار
شدم. باور کنين تمام هفتهرو کار ميکنم، بازم وقت کم ميارم. در قسمتهاي مختلف
بيمارستان دوندگي ميکنم. کشيک شبانه هم داريم. از يک طرف با مريضها، از طرف ديگه
با دکترها و ادعاهاشون بايد کنار بيام.
شيرين:
آره، زندگي سخته. کار بيرون، کار خونه، بچهها...
گلرخ:
آي گفتي! من که پدر و مادر پيرم رو هم بايد تر و خشک کنم.
نيکو: همينه
ديگه. مرتب ميدويم و کار ميکنيم، آخرش که چي؟ يه کسي نيس بگه، دستت درد نکنه،
زحمت کشيدي.
No comments:
Post a Comment