Friday, July 18, 2014

سایه نوشته خانم سان فلاورز

سایه
همه جا تعقیبش می کرد. دوست داشت پشت سرش درست مثل دو ماشین که در ترافیک سپر به سپر می شوند  و آن چنان نزدیک به هم می روند که انگار دوقلوی به هم چسبیده اند، دنبالش کند.
به خصوص وقتی که در آشپزخانه مشغول ظرف شستن و دو بیتی خواندن آرام انگار که  بت کسی  نجوا می کند بود، خودش را پشت سر او می رساند، و نفسش را در سینه حبس می کرد .همین جور موجی از خنده شیطنت آمیز را که هر لحظه ممکن بود افسار گسیخته از سینه اش بیرون به پرد.
او می خواند: زدست دیده و دل هر 2 فریاد.

کسی نمی داند، چند ثانیه، یا دقیقه یا چند هر واحد زمان دیگری همین جور پشت سر او می ایستاد  .
هر بار که او خلاصه متوجه می شد و رویش را بر می گرداند و با دیدن خنده شیطنت آمیزش  به خنده می افتاد و از شدت خنده شانه هایش  می لرزید او را در آغوش می گرفت و گل از گلش می شکفت
اومدی مادر،؟ چطور من نفهمیدم.
دو زن بسیار به هم شبیه بودند. با این تفاوت که دختر خنده رو و همیشه به قهقهه و مادر ساکت طوری که حتی خنده هایش هم بی صدا بود. تا آنجا که به خاطر داشت صدای خنده بلند مادر را نشنیده بود.آرام می خندید و از شدت خنده شانه هایش می لرزید.
عاشق دوبیتی خواندن هایش در  حال ظرفشویی بود، طوری غرق در خواندن می شد که هیچ سرو صدایی را نمی شنید.
غیر از این هم، دور تا دور خانه مماس به او تعقیبش می کرد، مثل یک عادت شاد کودکانه دوست می داشت که مادر را تعقیب کند و مادر کلی از این کار می خندید. شاید برای خنده های مادر بود که او به این کار ادامه می داد هر روز و هرشب، شاید هم مادر او را می دید یا حس می کرد اما برای این که هیجان بازی تمام نشود، به روی خودش نمی آورد.
سایه خانم اوهوی، حواست کجاست ریل چسب ها از جلوت رد شد و تو حرف "آ "را از جا اندختی.
در کارخانه تولید لوازم تحریر به ویژه کلاسور های حروف دار کار می کرد. ریل کوچکی درست مثل قطار برقی های اسباب بازی منتهی بدون پیچ و خم که آعشته به چسب مایع بود مرتب از جلوی چشمان شان رد می شد و آن ها می بایست حروف کلاسور را به آن آغشته می کردند تا برای محکم و پرس شدن به ریل بعدی برسند و داخل دستگاه شوند.
حرف" آ "را آگاهانه از دست داد، او را هر دفعه یاد- آی آدم- ها می انداخت و اصلا حوصله نداشت به غرق شدن فکر کند، یا د20 لیتر آب دریایی که خورده بود و وحشت مرگ می افتاد، حرف ب را خلی دوست می داشت، او را یاد، بهارن، بنفشه، بهرنگ، بوسه و به می انداخت، عاشق شکوفه به بود، واقعا رنگی به زیبایی گل به یا همان صورتی گل بهی داریم؟ مربا های به یاقوتی رنگ خانم خان دایی،  بچه، بی بی، یک صورت سرخ و سفید گرد خندان پشت قوطی شیر گی گزو چارقد والی که بوی محبت خالص و سینه­ی گرم عشق می داد و  برف سفید و زیبا،  برای  همین حرف به را دوست می داشت.

سایه خانم صدای هم کارش بلند شد، چرا دست از کار نمی کشید، وقت استراحت است، هم کاران دلخور می شوند.
اصلا حواسش نبود. در تعقیب حرف ب، ودپارتمان بوسه، سایه به سایه رفته بود در عمق خاطراتی که چه دور دست می نمود.
معذرت می خوام حواسم نبود، مرد لبخند زد چیز تازه یی بگید خانم. این را که می دانیم.
و او از فکر این که تمام هفته بعد وقت دارد که مادر را تعقیب کند و به قول او همه جا مثل سایه دنبالش باشد.قند توی دلش آب کرد.
برای همین هم لقب سایه را به او داده بود و حالا  دیگر همه حتی هم کارانش او را سایه خانم صدا
می زدند.

10 مارس دوهزار و چهارده

No comments:

Post a Comment