Tuesday, April 7, 2015

باربر نوشته خانم تیفوری

باربر
طنزي از فرشته تيفوري
ماراتون داستان‌های توانمندي زنان
پال تاک، کارگاه نوشتار، مارچ 2015

مدتي بود که نرگس يک الاغ پارچه‌اي بزرگ خريده و آن را کنار تختش گذاشته بود. بچه‌ها اول با تعجب با اين کار مادرشان برخورد کردند، اما بعد از چند روزي به اين منظره عادت کردند.
آن شب جمعه، ساعت يازده و پنجاه و سه دقيقه، وقتي نرگس از کارهاي زياد روزانه فارغ شد، با يک دسته کاغذ يادداشت و سوزن ته گرد به اطاق خواب آمد و کنار تختش پهلوي الاغ پارچه‌اي نشست. مدتي به الاغ خيره شد و لبخندي زد. الاغ نيز با لبخندي پاسخگو شد.
نرگس يکي از کاغذها را برداشت و روي آن نوشت:
«هر روز صبح ساعت پنج و نيم شيپور بيدار باش.»
بعد آن کاغذ را با سنجاق به تن الاغ براي وصل کردن فرو برد. الاغ فرياد خفيفي کشيد.
نرگس گفت: ساکت! مادر جون خوابيده.
کاغذ دوم را برداشت و روي آن نوشت:
«چيدن ميز صبحانه، گرم کردن شير، دم کردن چاي و درست کردن ساندويچ براي مينو و مهرداد و مهرو که در مدرسه گرسنه نمانند.»
اين کاغذ را هم با سنجاق به تن الاغ فرو برد.
الاغ ناله کرد.
روي کاغذ ديگري نوشت:
«آماده کردن غذاي ظهر مادر و رديف کردن دواها و قرص‌هايش.»
الاغ ناله کرد.
نوشت:
«بچه‌ها را با محبت از خواب بيدار کردن، مهرو را تميز کردن، صبحانه‌ي بچه‌ها را دادن و آنها را به درس خواندن تشويق کردن.»
الاغ فرياد کرد.
«مهرو را با عجله به دبستان بردن و باز به خانه برگشتن»
الاغ ناله کرد.
مادر را بيدار کردن، تميز کردن، غذا و دوايش را دادن.»
الاغ خفيف فرياد کشيد.
«با عجله سر کار رفتن وتا ساعت دوازده و نيم کار کردن، بعد در هنگام تنفس نهار باز با شتاب به مدرسه رفتن و مهرو را به خانه بردن و در طول راه عجولانه يک تکه نان به دندان کشيدن.»
الاغ فرياد زد.
نرگس گفت: ساکت باش! مادر جون خوابيده.
به نوشتن ادامه داد:
«و باز با عجله سر کار برگشتن و تا ساعت پنج و نيم کار کردن و از آن جا مواد غذايي خريدن و شام بچه‌ها را آماده کردن.»
الاغ ناله کرد.
«به درس‌هاي بچه‌ها رسيدگي کردن، تشويقشان کردن، به حرف‌ها، خواسته‌ها و مشکلاتشان توجه کردن و به آنها محبت کردن.»
الاغ داد زد.
«بعد يک ساعت از هفت تا هشت شب پيش خانم دکتر کار اضافي کردن و شب خسته به خانه بازگشتن.»
الاغ فرياد زد.
«تميز کردن خانه و شستن لباس‌ها، مواظب مادر بودن و در عين حال صبحانه و نهار فردا را آماده کردن.»
اين بار وقتي نرگس خواست کاغذ را به تن الاغ سوزن کند، بدن الاغ پر از کاغذ شده بود.
الاغ هن هن کنان روي زمين پهن شد. 




No comments:

Post a Comment