Friday, July 18, 2014

رنگ سرخ نوشته خانم سان فلاورز

رنگ سرخ و دلنش شان چنان نگاهش را دزدی که نگاه  نافذ هیچ مدری نتوانسته بود این کار  را بکند. عین بچه ها ذوق کرد.
سبد خرید را کنار ی پارک کرد.  و به طرف جعبه ی با شکوه توت فرنگی ها رفت یک بسته توت فرنگی درشت برداشت و با عجله خرید کرد و  از فروشگاه بیرون امد.
تمام راه فروشگاه تا خانه را لبخند به لب پیمود موهای تازه از آرایش گاه امده و تر و تازه وخوش بویش را به دست بهاری سپرده بود و تمام قفسه سینه اش را از هوای معطر بهار پر می کرد. به خانه رسید،  با عجله لباسش را در آورد به آشپزخانه رفت  ظرف توت فرنگی را باز کرد درشت ترینش را که واقعا از تما توت فرنگی هایی که تا به حال دیده بود  بزرگ تر بود با خوش حالی از این که این دفعه می تواند خودش توت فرنگی  گنده را به خورد، یاد مادر افتاد و این که دستی می آورد و دستی می برد که ب.چه هایش بیشتر غذا به خورند.او هم چونمادر بود همیشه بهترین چیز ها را به بچه ها می داد و هیچ وقت نوبت خودش نمی شد . امروز اما بچه نبودن و راحت می توانست  بهترینش را به خورد.  گازش زد چقدر شیرین و خوشمزه بود ناگهان چشمانش پر از اشک شد  دلش برای  بچه تنگ شده بود، نمیه بیشتر توت فرنگی گاز زده در بشقاب چینی صورتی گل بهی بد جوری تلخ به نظر می آمد .


No comments:

Post a Comment