Friday, July 18, 2014

خانه به دوش نوشته خانم طیفوری

پال تاک
کارگاه نوشتار، 6/3/2014
در ماراتون داستان کودک

خانه به دوش
از تيفوري

گاري کوچکي به دوچرخه‌اش وصل بود و او با احتياط دوچرخه را در خيابان مي‌راند. داخل گاري يک کامپيوتر، دوچمدان کوچک، سه کارتون و مقداري اثاث ديگر مثل يک جفت کفش ورزشي، يک توپ فوتبال، يک جعبه کفش پر از آچار و مهره و اين طور چيزها.
وقتي به پتر رسيد، نگه داشت.
پتر پرسيد: باز هم نقل مکان؟
ماگنوس با خونسري جواب داد: آره
پتر: اين همه‌ي اثاثته؟
ماگنوس: آره
پتر با خنده: يادت نره، سرِ وقت در زمين بازي.
ماگنوس: اوکي!

ماگنوس سيزده سال داشت. موهايش از بوري به سفيدي مي‌زد. چشمان آبي کمرنگ، دماغ کوتاه، پوست سفيد، قدي متوسط و پاهاي بسيار بزرگ هيکل او را توصيف مي‌کرد. در مدرسه هم شاگرد متوسطي بود. نه زرنگ، نه تنبل. نمراتش تا به آن حد مي‌رسيد که به کلاس بالاتر ارتقاء يابد. مهارت او در بازي فوتبال به حدي بود که تيم‌اش بدون او بازي نمي‌کرد.

چهارساله بود که پدر و مادرش از يک ديگر جدا شدند. او پيش مادر ماند. هيچ کس از او نپرسيد که او چه مي‌خواهد، نظر او چيست. هيچ کس ندانست که از دوري پدر رنج مي‌برَد. هيچ کس نفهميد که او در پارکِ نزديک منزلشان به ياد بازي‌هايي که با پدرش کرده بود، مي‌دود.

بعد از پنج سال مادرش با مردي آشنا شد. اين عموي تازه، هر شب در خانه‌ي آنها بود. ماگنوس او را دوست نداشت. او هم ماگنوس را دوست نداشت.
يک روز وقتي به پارک آمد، پدرش را از دور ديد. همان جا ايستاد و باورش نمي‌شد که پدرش براي ديدن او آمده باشد. اما وقتي که پدر دست‌هايش را با مهر باز کرد، ماگنوس به سويش دويد و در آغوشش گم شد.
پدرش برايش گفت که مادر خواسته است که او حالا پيش پدر زندگي کند. ماگنوس با ناوري پدر را نگريست. اما پدر شوخي نمي‌کرد و خيلي متفکر بود، گويا چيزي در قلبش سنگيني مي‌کرد.
گفت: ماگنوس اما يک چيز را بايد بداني. در خانه‌ي من يک مادر ديگر داري. بايد او را دوست داشته باشي. او هم تو را دوست دارد.
فرداي آن روز ماگنوس اثاثش را در گاري کوچکي ريخت که پدرش براي او آورده و به دوچرخه‌اش وصل کرده بود.
مادر جديد در خانه‌ي پدر مرتب از او ايراد مي‌گرفت. اين بود که ماگنوس بيشتر اوقات را خارج از خانه و در زمين بازي به سر مي‌برد.
چند گاهي که گذشت، مادر جديد با مادرش تماس گرفت و قرار شد که ماگنوس براي مدتي پيش مادرش برود، تا آنها بتوانند، براي تعطيلات مسافرت کنند.
و اين گونه بود که اثاث او درون آن گاري هميشه آماده‌ي حمل و نقل بود.
ماگنوس کودکي خانه به دوش بود. 





No comments:

Post a Comment