Friday, July 18, 2014

تبعیض در کودکان نوشته خانم طیفوری

اتاق کار : میز کار که قابل بالا پائئین رفتن است، صندلی چرخان، یک مبل که تخت می شود
زمینه از سنگ سفید، دیوار ها کاغذ دیواری سفیدی که طرح برپ دار با حاشیه نقره یی مات. کتاب خانه بزرگ و قهوسوحته که به سیاهی می زند.
زنی روی مبل نشسته و کتابی در دست دارد و تند و تند یاد داشت بر می دارد.
دخترکی کوچک با موی صاف بلوطی چشمانی سبز و روشن  صورتی بیضی شکل و ملیح پیراهنی به رنگ سبز بهاره پوشیده و کفش جواربی های سفید و سبز که در قسمت جلوی آن ها با اقا موشی به رنگ خاکستری که پاپیونی سبز کم رنگ دارد .
دخترک: مادر جون
زن جواب نمی دهد
دخترک دوباره> مادرجون
جوابی نیست
سوم بار مادری مادر جوون مادر جوونی منو نیگاه کن.
زن انگشت اشاره اش را بدون این که به او نگاه کند روی لبانش می گذارد که هیس.
مادررررررررر جووووووووون می تونی مل من این جوری کنی؟
زن
آره عزیز م می تونم صبر کن
دخترک به تون ببینم
زن با اکراه سرش را بالا می گیرد  و با دیدن دخترک که روی صندلی چرخان یک پایی ایستاده است فریاد می زند:
-          بیا پایین شیطون می افتی از اون بالا.
-          نه مادر جون تو دوفتی می تونی ایجولی تونی
-          به تون ببینم
زن: با خنده.آخه مادر من اگه اون جوری کنم، دو تایی با صندلی راه میافتیم دور خونه که
دخترک با شادی دستانش را به هم می زند
مادل جون صندلی دی دید بازی؟؟
زن می خندد، کتاب را می بندد
به طرف صندلی می رود روی آن می نشیند و دخترک را روی زانوانش می گذارد و صندلی را به جلو می راند.
دخترک می خواند ماشین مستی ممللی نه بوگ داره نه صنللی.
به مبلی می رسند که کتاب مادر آن جاست
دخترک می گوید بلام بیخون مادل جون
زن کتاب را دست می گیرد و می خواند:
یه روز یه مامان بزرگ داشت درس می خوند، نوه جانش شروع کردی شیطونی و نذاشت به خونه، این قدر صداش زد
که حواسش پرت شد.
دخترک حرفش را قطع کرد
بعش آقا گلگه اومد مادلو خولد؟
مادر خندید، نه نخورد
صدای زن جوانی حرفشان را قطع کرد:
نه نخورد برد.
دخترک به طرف  زن دوید  و در حالی که در را نشان می داد گفت:
بلو بیلون ما باژی می کنیم.
زن خنده کنان گفت آفرین دخترای خوب بازی کنید.
و رو به مادر جون گفت:
مامان  هر وقت خسته تون کرد منو صدا به زنید.
زن جواب داد: باشه مادر برو به کارت برس، خسته نمی شم . لذت می برم.
دخترک با شادی دستش را دور گردن زن حلقه کرد
و گفت:
مادر جون می تونی ایجولی کنی؟
مادر جون سعی کرد روی صندلی بلند شود و با یک پا بایستد
دخترک که حالا از روی صندلی پایین پریده بود،
دست زنان  مادر را تشویق می کرد به تون بیبینم.
مادر جان در حال افتادن از صندلی چشمش به صفحه یاد داشتش افتاد:
"در بعضی از معادن سنگ کودکان از سن دو ساله گی در ریختن سنگ ریزه ها و پر کردن کامیون ها کمک می کنند."
"دختری که از بدو تولد تا 8 ساله گی پایش را از معدن سنگ بیرون نگذاشته بود!"
دستش را لبه مبل گرفت و درست وقتی  روی زمین غلتید
زمزمه کرد: سن بلوغ برای کودکان دختر 9 سال، نگاهی به نوه اش کرد و اشک شوق و غم و درد توامان از گونه اش بر روی سنگ های سفید کف اتاق افتاد.
دخترک: اووف سدی مادل دون:
دستش را دور گردن نوه حلقه کرد و جواب داد:
نه دخترم، اما بچه های زیادی اوف شدن عزیزم.
بلو تمتشو کن مادل جو تو  بلدی از او تسبای میتی موز بزن خووب زود بشه(چسب زخم های میکی موز)
زن در حالی که اشکانش را از گونه می سترد جواب داد:
چشم دخترم و در دل نجوا کرد:
به امید روزی که زخمی نباشه که چسب به خواد.


No comments:

Post a Comment