پال تاک
10/3/2014
رقص
فرشته تيفوري
کنار درياچه
ايستاده بودم. نور ماه روي موجهاي کوتاه ميرقصيد و به بالا و پايين ميرفت و پيچ
و تاب ميخورد. در ميان موجها خودش ميشد و باز از آنها بيرون ميجهيد. حرکاتي
عاشقانه. ماه با آب عشق ميورزيد.
شب و ماه و آب و
من تنها در کنار درياچه و يک جهان عشق و شيفتگي.
مدتي به اين
مهرورزي نگريستم. طبيعت عجب بازيها دارد!
به شوق آمدم، سبک
شدم، سبکتر و خيلي سبک بر روي آب آمدم. آنجا که نور ماه با امواج، بازي عاشقانه
داشت، و من بر روي آبها ايستادم و نور ماه بر پيکرم تابيد. و من روي موجها و با
آنها چرخيدم و چرخيدم و آنقدر چرخيدم که جسمم رها شد. با نور ماه پرواز کردم و
سيمگون شدم و به ماه رسيدم و روي انوارش پاي گذاشتم.
از بينهايت صداي
آواز عاشقي در هستي ميپيچيد که ميخواند:
در ازل پرتو حسنت
ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و
آتش به همه عالم زد.
بر شوقم افزوده
شد و چرخيدم و چرخيدم و باز هم چرخيدم، تا هيچ شدم و ديگر نبودم.
No comments:
Post a Comment